حالا عصر است و استخوان کتفم تیر می‌کشد. بابا رفته بیرون تا برای شام، آش بوشهری بخرد با نان داغ . مستر خواب است و خرناس می‌کشد. نشسته‌ام گوشه‌ی هال و تکیه داده‌ام به دیوار سرد و نم‌دار. دارم سوهان می‌خورم و برای مامان که توی بالکن ایستاده و رخت آویزان می‌کند ماجرای شیطنت‌های صبحِ مستر و فحشی که به دکتر داد را تعریف می‌‌کنم . درِ بالکن نیمه‌باز است و سوز سردی درز می‌کند توی خانه. من جوراب و لباس گرم نمی‌پوشم و کم پیش می‌آید آستینِ مانتو و پیراهنم بلند باشد. حالا اما سردم شده . استخوان کتفم تیر می‌کشد و سر‌انگشت‌هام چرب است. دست‌ام را زیر شیر با مایع‌ ظرف‌شویی می‌شورم و خشک می‌کنم. دولا می‌شوم و پتویِ مستر را تا زیر گلویش می‌کشم بالا . مامان لباس های خشک‌ را از روی بند برداشته. کپه کرده و انداخته روی مبل. از میان لباس‌های انباشته روی هم، تی‌شرت و شلوار سورمه‌ای خودم با لباس‌های مستر را می‌کشم بیرون. می‌برم توی اتاق. تا می‌کنم و می‌گذارم توی کشوها. از چو‌ب‌لباسی گرم‌کنِ کِرِم یا شیری‌رنگم را که سوغات فرزانه است، برمی‌دارم و می‌پوشم. فریده‌خانم ، چند دقیقه قبل تکست داده که وقت دارم به مریم دیکته بگویم یا نه. از سه‌ماه پیش که دوقلوهایش را به‌دنیا آورده، دختروسطی‌اش سه‌ روز در هفته خانه‌ی ماست. آخر هفته‌ها هم می‌رود پیش خاله‌اش. من تکالیفش را چک می‌کنم و بهش دیکته می‌گویم . دخترش مریم کم‌رو و خجالتی اما باهوش است. 

برایش نوشتم تمام دیشب را بیدار بود‌ه‌ام فریده‌جان. امروز هیچ‌ خوابم نبرده و خلقم ناخوش‌ است. جوابی نمی‌دهد. گوشی را سایلنت می‌کنم و می‌روم که برای خودم کمی چای بریزم.

صبح مستر را برده بودم آزمایشگاه. وقتی توی ماشین ، بندِ کفشم را سفت می‌کردم یادم افتاد کلاهش را توی خانه جا گذاشتیم . نصف راه را رفته‌بودیم و نمی‌ارزید برگردیم. پیاده که شدیم هوا نیمه‌ابری بود .بغلش کردم و باعجله دویدم آن‌طرف خیابان. پله ها را رفتیم بالا و به محضی که از در آزمایشگاه وارد شدیم دیدم گردن کشیده و سرش را چرخانده سمت در و گیج و مبهوت نگاه می‌کند. دفترچه‌اش را تحویل دادم و آمدیم روی صندلی‌های ردیف اول نشستیم. مستر متفکرانه و کنجکاو برگشته‌بود به در آزمایشگاه نگاه می‌کرد. بغل‌دستمان، زن و شوهری سال‌خورده نشسته‌بودند. با لباس های مرتب. مرد کت‌ و شلوار آبی رنگِ اتوکشیده‌ای به تن داشت با کفش‌های چرمیِ براق و زن ، مانتوی لیموییِ خوش‌دوخت با جیب‌های طرح‌دار و شیک و کفش‌های طبی‌اش را با روسریِ ساتنِ کِرِم ست کرده‌بود. چندتار طلایی که از فرط دکلره در طی سالیان سوخته و نازک شده‌‌بودند به عمد یا غیر عمد افتاده‌بودند روی پیشانیش و اگر از رژلبِ قرمز پررنگش فاکتور بگیریم آرایش نیمه‌ملایمِ قشنگی به چهره داشت. مرد قد بلندی داشت با کمری تقریبا خمیده . از پشت عینک طبی ، چشم‌هایش درشت جلوه می‌کردند و حالت و رنگ موهاش ، آدم را یاد پشمکِ سفید می‌انداخت. زن سال‌خورده‌تر به نظر می‌رسید. اضافه وزن داشت و پلک‌هاش فرو‌افتاده‌ بود. پوست دستش آن‌چنان پُرچین و نازک و رگ‌هایش غالبا برجسته و برآمده. مرد با یک دست عصایش را نگه داشته و دست دیگرش را گذاشته بود روی پای همسرش. چند لکه ی قهوه‌ای، شبیه کک‌ومک و در اندازه‌ای بزرگتر از آن هم پشت دستان هردوشان دیده می‌شد. هردو با لبخند به مستر نگاه می‌کردند . زن نوازشش می‌کرد و مرد اسمش را پرسید. مستر اهل معاشرت نیست خیلی. سه‌چهار دقیقه بعد در چندقدمیِ در ورودی ایستاده‌بود و‌ سعی می‌‌کرد باز و بسته‌شدن خود‌به‌خودیِ‌ در را آنالیز کند. نگاهش می‌کردم. سرامیک‌های کفِ راهرو از تمیزی برق می‌زد. زنِ سال‌خورده‌ی بغل‌دستم گفت : یوقت لیز نخوره.» صدایش کردم. نیامد. کم‌کم با احتیاط به در نزدیک می‌شد. در باز شده‌بود. مستر رفت وسط در کشویی ایستاد و تکان نخورد. در، چندلحظه‌ای در همان حالت ماند و ناگهان بسته‌شد. مردِ سال‌مند گوشه ی چشم‌هایش را جمع کرد و گفت: آخ آخ.» همان لحظه یکی از آن‌طرف صدایشان کرد و رفتند برای آزمایش. مستر را از میان در کشیدم بیرون و آوردم کنار خودم. نشاندمش روی صندلی. با دسته کلیدم که عروسک کوچکی است شروع کردم به قصه ساختن. حدود هشت‌دقیقه نشستیم تا نوبتمان شد. توی اتاق گفتند روی صندلی بنشینم و مستر را بگذارم روی پاهایم. آستینش را که زدند بالا فهمید خبری است. کش را که گره زدند بی‌قراری کرد و نوک سوزن را که دید بغضش ترکید. سی‌ثانیه ی بعد وسط جاری شدن آبِ بینیش و سیل اشک‌ها که از گونه‌هاش سر می‌خوردند و می‌افتادند روی یقه‌اش، صاف در چشم‌های آن مردی که خونش را در شیشه کرده‌بود زل زد و با لب و لوچه‌ی آویزان گفت اََنگ». من؟ آب شدم از خجالت. بعد که دیدم فحشش را متوجه نشدند ، به روی خودم نیاوردم. بغلش کردم و دور شدم.

از آزمایشگاه که زدیم بیرون، ساعت نزدیک یازده بود. ابرها در آسمان یک‌جا بند نمی‌شدند و گاهی به آفتاب مجال تابیدن می‌دادند. مستر با گونه‌های سرخ، نفس‌بریده و بلندبلند گریه می‌کرد. تمام صورتش را فرو کرده‌بود توی روسریِ گران‌قیمتی که دومین بار بود سرم می‌کردم و آبِ دماغش را می‌مالید بهش. هردومان گرسنه بودیم و من عطش داشتم. دهانم خشک بود وطعم تلخی می‌داد . تصور عطش شدید در هوای خنک و نیمه‌ابری کمی مضحک و ناباور است ولی در آن لحظه حس می‌کردم چند جرعه آب اثر چندانی در رفع تشنگی‌ام نداشته باشد. لذا رفتیم فروشگاهی که نزدیک آزمایشگاه بود و بعد از بالا‌وپایین کردن قفسه‌ها و ریخت‌وپاش‌های مستر ، لج‌کردنِ من و پای کوبیدن‌های او، با دوتاکلوچه ، چیپس ، آب‌میوه ، آب‌معدنی و چندتالواشک اسنپ گرفتیم و برگشتیم خانه. 

تمام راه ساکت نشسته بود روی صندلی ماشین و از پنجره بیرون را نگاه می‌کرد و کلوچه می‌خورد.

جلوی درب آپارتمان درست وقتی که کلید را درون قفل چرخانده و خم شده‌بودم تا کفش‌های هردومان را دربیاورم بوی نامطبوعی مشامم را پر کرد. کسی خانه نبود و می‌دانستم تا ظهر تنهاییم. از وقتی بیدار شده بودم دومین باری بود که در موقعیت انجام شده قرار می‌گرفتم و این غمگینم می‌کرد. عوض کردن پوشک درحالت عادی هم کاری نیست که آدم‌ها طبق میل خود انجام دهند آن‌ هم درخانه‌ای که شستن پای بچه آداب خاص خودش را دارد . چکمه ی سفید گوشه ی توالت و پیش‌بندِ بلندی که شبیه‌اش را در هیچ بازاری نخواهی یافت چون تولید‌خانگی است و بازیافت شده از بقایای بیلرِ جین دوران نوجوانیِ من که پشتش( آن‌قسمتی که با پیراهن و شلوار تماس دارد) با پلاستیک ضخیم و کلفت دوخته شده . و از جهت بلندی و ضخامت آدم را یاد پیش‌بندِ چرمین کاوه ی آهنگر می‌اندازد. این همه احتیاط و وسواس برای عدم تراوش قطره‌ای آب به لباس و نجاستِ احتمالی‌ می‌ارزد به تحمل سنگینی پیش‌بند و فشار آمدن به کتف؟ به پیچ خوردن پا در آن چکمه ی بزرگ و گشادِ بالاآمده تا زانو؟


چند دقیقه بعد کرکره‌ها را کنار زده‌ام. کتری گذاشته‌ام روی گاز تا جوش بیاید. یک مشت آجیل را در کاسه ی چینی ریخته‌ام. سیب و خیار پوست گرفته‌ام. لم داده‌ایم کف زمین. یک بالشت زیر سر مستر و بالشتِ دیگر زیر آرنج من. چیپس و آجیل و میوه می‌خوریم و کارتون تماشا می‌کنیم .

شب:

پیشانیم درد می‌کند . هنوز بیدارم و پشیمان از پیامی که به فریده خانم دادم. 

مدت‌هاست که ایمیل‌هایم را چک نکرده‌ام و حالا یکی یکی دارم باز می‌کنم و جواب می‌نویسم. دوایمیل هم از صفورا گرفته‌ام. اولین نامه‌اش را روزهای آخر آبان نوشته و برایم فرستاده .شرح حالی از ماه‌های اخیرش است. از دانشگاه و دوستانش حرف زده. از دوست‌پسر سوئدی‌اش. از نحوه ی آشنایی و کیفیت رابطه‌شان. چند عکس هم ضمیمه ی نامه کرده‌است . با دقت عکس‌ها را نگاه می‌کنم. موهایش را رنگ کرده‌است. توی عکس‌ها خوشحال است و آرام.  ایمیل دوم را یک‌ماه پیش فرستاده. کوتاه است و در چند کلمه نوشته سایه‌ت سنگین شده.»

دارم برایش تیتروار از خودم می‌نویسم :

.از یکشنبه‌ای که بی‌کار شده‌ام چندهفته گذشته. روزهای سخت بسیاری را پشت سر گذاشته‌ام . درمحل کارم تنش‌هایی را تحمل کرده‌ام . شب‌های بی‌شماری به ستوه آمدم. در یک عصر معمولی مادربزرگم ترکمان کرد و هزاران دقیقه را در رخوت و رختخواب سپری کردم. 

حالا نسبت به ماه‌های پیش آسوده‌ترم. هشت کتاب خوانده‌ام و اکانت گودریدزم را دوباره احیا کرده‌ام. درس نخوانده‌ام هیچ! قصدش را هم ندارم. لطفا نپرس چرا. آن نهالِ سبزِ‌ نوپایِ امید روزی در دلم خشکید . نابود شد و ناپیدا. و نمی‌دانی تا چه حد دلم لک‌ زده برای آن‌روزها، آن سرخوشی‌های جوانی ، آن حواسِ جمع. آن دویدن‌های سختِ بی‌حاصل . با خودم کنار آمده‌ام که نخِ قرقره را رها کنم و دست از تقلا بردارم . بااین‌حال لحظه‌هایم مطلقا سیاه‌و‌سفید نیست. مستر، نسخه ی تسلی‌بخش من است. مدام خلوت‌ام را بهم می‌زند. روزها با هم بازی می‌کنیم و شب ها زیر پتو بلند بلند عموزنجیر باف می‌خوانیم. گاهی هم با ماژیک‌های کهنه و نیمه‌خشکم نقاشی می‌کشیم روی دیوار‌های اتاقمان، روی درهای کمد، روی کاغذدیواریِ ورآمده ی پشت در انباری که قبل‌ترها آشپزخانه بوده. صبح‌ها لقمه‌ی ارده و عسل می‌دهم دستش و عصرها بر سر سهم بیسکویت و لواشک چانه می‌زنیم. دیروز توانست تا عدد هفت را بدون اشتباه بشمارد. بعد، از ذوق زیاد برایم شعر خواند. از سرگرمی‌های این روزهایم یکی هم ضبط صدای مستر است به وقت شعر خواندن. داشت یادم می‌رفت، تازگیها یک تار موی سفید هم نزدیک پیشانیم روییده. اولین تار سفید به وقت بیست‌ و دو سالگی و به وقت همه‌ی عمر. اولین‌هایم را همیشه دوست داشته‌ام. با این یکی هنوز کنار نیامده‌ام اما. بس که عمود می‌ایستد و به هیچ صراطی مستقیم نیست.»


گلاویژنوشت: عنوان را از غزل ۱۷۱ حافظ وام گرفته‌ام.


._138_. نامه‌ای به گذشته

._137_. دو عاشق در پس‌زمینه‌ی سفید!

._135_.هر کسی کو دور ماند از اصل خویش...

روی ,مستر ,ی ,هم ,، ,توی ,است و ,مستر را ,را که ,را در ,می‌کنم و

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مُذابی در حال سوختن.... کانون فرهنگی ورزشی جوان جوان مومن انقلابی در فضای مجازی ماینر و ارز های دیجیتال ... یکی هست یه آدم معمولی با یه ذهن شلوغ کریپتومستر مرجع تخصصی ارز های دیجیتال سلامت جسم و روان دانلود پروژه مالی حسابداری اخذ مشاوره و صدور گواهی نامه ایزو